با خیالت شانه به شانه ی تو قدم زدم زیر برف زیبا اگر سرمای استخوان سوز زمستان پلی شود برای رسیدن به گرمای آغوشت و رمز عاشقانه هایم نام زیباے توست مست عشق میشوم از شنیدنش دستار احساسم را به باد میدهم تا بال و پر بگیرم سوی خرابات آغوشت از دور بہ آغوش میگیرمت تمام تنـــم همہ ے وجودم عطر تو را میگیرد از دور میبوسمت شعلہ میڪشم سو سو میزنم تمام من بوے دلتنگے میدهد شعرهايم را نخواندي لاأقل حسم كن و نگاهم را بخوان سطر سطر نگاهم مال تو من راضيم به همين احساس عاشقت باشم و پنهان ڪنم و پیر شوم این خودش فلسفه ی عشق درونی من است هی نگاهت بڪنم گم بشوم در چشمت گم شدن در شب چشمان تو پیدا شدن است ای کاش با من حرف میزدی من محتاج یک جمله بودم جملهای از تو که مرا از آغوشِ زنجیرهای نَنوشتن برهاند باید با من حرف میزدی تا چیزی مینوشتم کلید ادامهی زندگی در حنجرهی تو بود در صدای تو تویی که در من من را گُم کرده بودی ????????????
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق ,
|